►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ افراد درونگرا از تنهایی انرژی میگیرند نمیخواهند کانون توجه باشند شنونده های خوبی هستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ افراد برونگرا از تعامل با دیگران لذت میبرند بیش از انکه گوش بدهند حرف میزنند دوست دارند کانون توجه باشند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ افراد حسی تمرکز بر دریافت اطلاعاتشان با حواس پنجگانه است به زمان حال توجه دارند از تکرار یک مهارت خسته نمی شوند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ویژگی شهودی به الهام و دریافت قلبی معتقدند از تکرار یک مهارت خسته می شوند برای نوآوری و تخیل ارزش زیادی قائلند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ویژگی افراد احساسی به همدلی و درک دیگران اهمیت میدهند به راحتی از دیگران تشکر می کنند از طرف دیگران بیش از اندازه عاطفی ارزیابی میشوند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ویژگی افراد منطقی بیش از حد برای منطق و عدالت بها قائل اند از طرف دیگران خشک و بی انعطاف ارزیابی می شوند بزرگترین انگیزه ی آنها در کار موفق شدن است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ویژگی افراد قضاوت کننده معتقدند اول کار بعد تفریح زمان را منبع تمام شدنی می دانند نتیجه گرا هستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ویژگی افراد دریافت کننده اول تفریح بعد کار زمان را منبع تجدید شدنی می دانند نتیجه گرا نیستند ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ علیرضا عرب بیگی
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پیری به جوانی می گفت: کچل کُن برو بالا شهر همه فکر میکنن مُد ِ برو وسط ِ شهر فکر میکنن سربازی بیا پایین شهر همه فکر میکنن زندان بودی این همه اختلاف فقط در شعاع ِ چند کیلومتر مردم آنطور که تربیت شده اند میبینند از قضاوت مردم نترس خدا پرونده ای را که مردم مینویسند نمی خواند * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
-----------------**-- یک زن جوانی درسالن فرودگاه منتظر پروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی راخریداری کند همراه کتاب یک بیسکویت هم خرید او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد در کنار او یک بسته بیسکویت بود و درکنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند. وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. اوخیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده باشد ولی این ما جرا تکرار شد هر بار که او بیسکویت بر میداشت آن مرد هم همین کار را میکرد این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود پیش خود فکر کرد: حال ببینم این مرد بی ادب چه خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکویت راهم نصف کرد و نصفش را خورد: این دیگه خیلی پررویی می خواست اوحسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلندگوی فرودگاه علام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست آن زن کتابش را بست چمدنهایش راجمع جور کرد و بانگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت وقتی داخل هواپیمار روی صندلی اش نشست دستش را داخل ساکش کرد تاعینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان باکمال تعجب دید که جعبه بیسکویت آنجاست باز نشده و دست نخورده. خیلی شرمنده شد از خودش بدش آمد یادش رفته بود که بیسکویتی خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود آن مرد بیسکویتهایش را با اوتقسیم کرده بود بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد -----------------**--
سر راهت چند دختر دیدی!؟ یک جوان از عالمی پرسيد: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم نيز كوزه ای پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را سالم به جایی ببرد و هيچ چيز از كوزه بیرون نريزد و از شخصی درخواست كرد او را همراهی كند و اگر شير را ريخت جلوی همه ی مردم او را كتك بزند جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چيزی بیرون نريخت عالم از او پرسيد: سر راهت چند دختر دیدی!؟!؟ جوان جواب داد: هيچ! فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوی مردم كتك بخورم و خار و خفيف شوم عالم گفت: اين حكايت مؤمنی است كه هميشه خدا را ناظر بر كارهايش می بيند و از روز قيامت و حساب و كتابش که مبادا در منظر مردم خار و خفیف شود بيم دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شیری گرسنه از میان تپه های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد؛ سپس در حالی که غذا می خورد هر از گاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد هنگامی که مست پیروزی هستیم، بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم غرور، منجلاب موفقیت است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاگردی به استادش گفت: روبروى خانه ى من يک دختر و مادری زندگى مى کنند. چند ماهى است هر روز و گاهی هم شب ها مردان رفت و آمد دارند!! من دیگر قادر به تحمل اين اوضاع نيستم استاد گفت: خب شايد اقوامشان باشند؟ شاگرد گفت: نه! من هرروز از پنجره نگاه می کنم؛ گاهی وقت ها بيش از ده نفر متفاوت می آيند و بعد از چند ساعتى مي روند استاد گفت: کيسه اى بردار و براى هر نفر يک سنگ در کيسه بینداز، چند ماه ديگر همراه با کيسه بیا تا ميزان گناه ايشان را بسنجم شاگرد رفت و چنين کرد بعد از چند ماه آمد و گفت: از بس کیسه سنگين شده که من نمى توانم آن را حمل کنم؛ شما براى شمارش بيايید استاد گفت: تو که يک کيسه سنگ را تا خانه من نتوانستى حمل کنی؛ چگونه می خواهى بار سنگين گناهت را نزد خدا ببرى؟؟؟ برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفار کن چون آن دو زن، همسر و دختر عالمى هستند که وصيت کرد بعد مرگش شاگردانش در کتابخانه او مطالعه کنند اى پسر آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت همانند تو که در واقعيت شاگردی اما در حقيقت شيطان ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
-----------------**-- امروز سوار يه تاكسى شدم صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد چند ثانيه گذشت راننده تاكسى: چقدر رنگِ رژتون قشنگه خانم مسافر: ممنون راننده تاكسى: لباتون رو برجسته كرده خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد خانم مسافر: واقعاً؟؟!؟ راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد راننده تاكسى: با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم خانم مسافر: واى ممنونم... چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى، اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى فقط ميخواستم بگم تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود ما با تصوراتی كه تويه ذهنِ خودمونهِ قضاوت ميكنيم -----------------**--
دکتر شریعتی : کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم پناه میبرم به خدا از عـیبی که امروز در خود می بینم و دیروز دیگران را به خاطر هـمان عیـب ملامت کرده ام محتاط باشیم، در سرزنش و قضاوت کردن دیگران وقتی نه از دیروز او خبر داریم و نه از فردای خودمان
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم